آرميتاآرميتا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

ارمیتــــــــــــــــــــا الهــــــــــــــــه پــــــــــــــــــــاکـــــــــی

25 خردادماه 1392

سلام عزیزدل مامان.خوبی عروسکم؟ مامانی این روزا خیلی تنبل شده و زود به زود واست مطلب نمیذاره خانومم قربون چشات برم. اخه همه وقتم با تو میگذره.همش دوست دارم بغلم باشی و بات بازی کنم شدی عروسک مامانی.   قربونت برم که این روزا یاد گرفتی همش لباتو میذاری روی همو میگی بوووووووووووووووووووو.بووووووووووووووووووو   وقتی اینجوری میکنی دلم میخواد بخورمت.اگه بابایی باشه نمیذاره بچلونمت میگه نکن بچم اذیت میشه اما وقتی نیستش یه دل سیر میخورمت. تو هم که بدت نمیاد انقد میخندییییییییییییییییییییییییی.................. نمیدونی چقدر دوستت دارم عزیزم نفسمیییییییییییییی این روزا کارمون شده باغ رفتن.همین که ساع...
25 خرداد 1392

18 خرداد ماه 1392

  سلام آرمیتای من خوبی مامان .چند روزه مطلبی واست ننوشتم اما حالا با کلی خبر اومدم. از اولیش واست میگم.... عزیزم ما روز جمعه یعنی 10 خردادماه برای اولین بار سه نفری رفتیم مشهد.واسه این میگم اولین بار که منو بابایی تا حالا با هم مشهد نرفته بودیم و حالا قسمتمون شد که با خانوم خوشکلم بریم. 4 روز اونجا بودیم و سبتا بهمون خوش گذشت. الهی بمیرم همون شب اول گذاشتمت روی تخت که شلوارتو عوض کنم نمیدونم توی یه لحظه چی چطوری اومدی لبه تختو افتادی پایین. همینکه صدای افتادنتو شندیم جیغ زدم و بابایی  مامان جون و اقاون دوییدن اومدن.من بغلت کردم و کلی گریه میکردم بابایی ام حول کرد و حالش بد شد بیچاره مامان جو...
18 خرداد 1392

5 خرداد ماه 1392

سلام عزیزدلم مامانی خیلی وقته واست مطلبی نداشتم اخه تو مریض شده بودی و من حوصله نوشتن نداشتم. یه چند روز اسهال داشتیبخاطر همینم پات سوخته بود و همش داد میزدی.منم دیقه به دیقه میشستمت که دردت نیاد. عزیزم بابایی یه کرم گرفت واست که تو یه ساعت چند بار واست زدم خوب خوب  شدی قربونت برم. داشتم میمردم وقتی تو مریض بودی نفسم.مرتب بهت اب هویج اب سیب  میدادم.خدا رو شکر دیگه خوبی. گل قشنگم یه 4 روزه که غلت میزنی قربونت برم منم ذوق میکنم.عاشقتم. راستی روز پدر رو یادم رفت بگم که واسه بابایی یه کارت از طرف دخملیم گرفتم یکی خودم.یه شاخه گل ست ماه تولدشو واسش سفارش دادم دیروز رسید. ب...
5 خرداد 1392
1